شعر کودکانه
پاشو پاشو کوچولو پاشو پاشوکوچولو ازپنجره نگاه کن باچشمان قشنگت به منظره نگاه کن آن بالا بالاخورشید تابیده بر آسمان یک رشته کوه پایین تر پایین ترش درختان نگاه کن آن دورها کبوتری می پرد شاید برای بلبل از گل خبر می برد جوجه جوجه طلائی &nbs...
نویسنده :
مامان اتنا -اتنا
17:59
داستان کوتاه
داستان پدرانه داستان کوتاه پدرانه پدرم این جوری بود وقتی من : 4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده . 5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه . 6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر . 8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه . 10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت . 12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش...
نویسنده :
مامان اتنا -اتنا
17:28
چند عکس زیبا از دختر زیبا
بدون عنوان
تبریک روز معلم
ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم استاد عزیزم روزت مبارک . . . خاله سارا جان دوستت دارم …………………………………………… ……………… بی انصافیست که تو را به شمع تشبیه کنم زیرا شمع را میسازند تا بسوزد اما تو میسوزی تا بسازی ، با سپاس و عرض تبریک فراوان ...
نویسنده :
مامان اتنا -اتنا
16:55