بدون عنوان
بدون عنوان
دلگیری منو اسنا
امروز حسابی دلمون گرفته واسه اینکه بابا جونم واسه کار اداری به تهران رفته من لحظه شماری میکردم بابام زود بیاد که از تنهایی در بیایم مامانم تصمیم گرفت به اتفاق دایی علی جونم به پارک بریم اونجا به ما خوش گذشت چون حسابی منو اسنا بازی کردیم ...
نویسنده :
مامان اتنا -اتنا
13:52
اتنا و اسنای گلم در حال بازی کردن در پارک لاله
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
داستان خر زنبور
داستان خر و زنبور داستان خر و زنبور یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. در یک چمنزاری خرها و زنبورها زندگی می کردند. روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود ، می کند و زنبور بیچاره که خود رابین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند ، زبان خر را نیش می زند وتا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد . خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند ، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدا...
نویسنده :
مامان اتنا -اتنا
0:26