اتنا جونماتنا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

اتناواسنا

داستان خر زنبور

1391/2/19 0:26
199 بازدید
اشتراک گذاری

داستان خر و زنبورز


یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. در یک چمنزاری

 خرها و زنبورها زندگی می کردند.

 روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول

 خوردن می شود. از قضا گل کوچکی

 را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغولز

مکیدن شیره بود ، می کند و زنبور بیچاره که خود رابین دندانهای

خر اسیر و مردنی می بیند

، زبان خر را نیش می زند وتا خر دهان باز می کند او

 نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد . خر که زبانش باد کرده و

 سرخ شده و درد می کند ،ز

 عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به

 کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر ، ملکه زنبورها از

کندو بیرون می آید و حال وز

قضیه را می پرسد. خر می گوید :

 « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

 ملکه زنبورها به سربازهایش دستور

می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها

 زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها

می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش

 از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدنز

 زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد ،

 از خر عذر خواهی می کند و می گوید :« شما بفرمائید من

این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول

نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر

 این زنبور زبانم را نیش زده است و

 باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند.ز

زنبور با آه و زاری می گوید :

« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام

برایم عادلانه است ؟»

 ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید :« می دانم که مرگ

حق تو نیست . اما گناه تو این که

 با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اتناواسنا می باشد